وقتی خیس از باران به خانه رسیدم ،
برادرم گفت : چرا چتری با خود نبردی ؟
خواهرم گفت : چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی ؟
پدرم با عصبانیت گفت : تنها وقتی سرماخوردی متوجه خواهی شد !
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد ، گفت : باران احمق !
آری … این است معنی مادر .
« سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ و نه ترس ؛ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . »
تنها برای مادرم فنون دوست یابی را به کار نبردم ،
اما او بیش از همه به من محبت کرد .
« دیل کارنگی »
نظرات شما عزیزان: