اول بهمن 94
2 ساله شدی دختر مامان
اینم کیک تولدت عزیز دلم
توی این عکس(عکی پایین) بابایی محمد پشتت نشسته تا نیفتی
آرشیدا با مهدیار خاله جون الهامش
اینم گیفت تولدت دختر مامان
عکس از کادو تولدت هم می ذارم الان ندارم تو گوشی باباییه
ماشالا این روزا اینقد بلا شدی که ه ه نگووووووو
اول صبی بیدار شدی باید برم
تو بغلمی و تند تند صحبت میکنئ.لغات نامشخص.مامانی گفتنت منو کشته ه
سلام دخترم.بازم دليل دارم واسه نبودنم عزيزم.شرمنده اينترنتمون تموم شده بود دير تمديد كرديم.تو أين مدت هم رفتيم روستا هم مشهد.سعى ميكنم عكساشو واست بذارم.الآن تو بغلمي شايد نذاري هروقت جور شد ميذارم
عاشق این کارتم که موقعی که ازت می خوام عکس بگیرم.سعی داری بیای و دوربینو ازم بگیری
عزیز مامانش میدونی این روزا یک جا وای نمیستی.مدام دنبالتم.خیلی شلوغ کارو شیطون بلا شدی
عزیز مامانشه ه ه ه ه
با بابایی جمعه رفته بودین خونه مادرجون.هوا یه نمه سرد بود بابایی لباس پوشوندت سرما نخوری گلم
آرشیدای من این روزا علاوه بر اینکه چهاردست و پا میره. علاوه بر اینکه از مبل میگیره بلند میشه .از مبل میگیره راه میره.ارتفاع رو هم تشخیص میده
توی این عکس .آرشیدای من با حسام عمو محمدرضاست
جدیدا آرشیدای نازم وقتی لالا داره دوتا انگشتشو میبره توی دهن نازش.فدااااااش
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم ،
برادرم گفت : چرا چتری با خود نبردی ؟
خواهرم گفت : چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی ؟
پدرم با عصبانیت گفت : تنها وقتی سرماخوردی متوجه خواهی شد !
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد ، گفت : باران احمق !
آری … این است معنی مادر .
« سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ و نه ترس ؛ سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . »
تنها برای مادرم فنون دوست یابی را به کار نبردم ،
اما او بیش از همه به من محبت کرد .
« دیل کارنگی »
باعمو جون و خونوادش و عمه جون رقیه رفتیم پیک نیک.خیلی خوش گذشت.عموجون دخترم خیلی خوش مسافرت و میشه گفت خوش تفریحه .همه ی کارهارو انجام میداد مثلا چای رو آتیش .کباب و...
اینو با مقوا درست کردم
اینو با مقوا و توپ .واسه بالای تختت
این مدل رو توی یکی از سایتا یاد گرفتم .البته یک کوچولو تغییرش دادم.با شونه تخم مرغ گلاشو درست کردم .برگاش رو هم از گلای مصنوعی که لازمشون نداشتم استفاده کردم.
آرشیدا جونم ببین واسه اتاقت مامان زهرا چه گلایی درست کرده ه ه
مثلا من و آرشیدا جون و بابامحمد اومدیم گردش.ببینید دخملکم لالا داشت چقدر ناز لالاییده ه ه ه
قوبون دخملکم م م م که ه ه ه همیشه ه ه واس عکس به دوربین زل می زنه ه ه ه
طبق معمول پاهات و میاری بالا و بهشون نگاه میکنی.یا می بری توی دهنت.الانم داری به توپ نگاه می کنی عزیزم.
از دیروزه که موقع فرنی یا شیرخوردن ملچ ملوچمی کنم و تکرار میکنی.با یک مهارتی زبون کوچولوت و جمع می کنی و صدا درمیاری ی ی ی
عاشق این هاپوتی مامانی.صداش که درمیاد امکان نداره نخندی .حتی زمانی که اخم کردی
آرشیدای من یکم خرداد 4 ماهه شد.واسه واکسن سه گانه با عمه جونش رفتیم بهداشت.
قوبونش بشم من.یک جیغی کشید که دل مامان زهرا رو پرپر کرد. اینم عکسش
آرشیدای نازم این قدر وول میخوردی دخملکم که چندتا عکس گرفتم تا بلاخره موفق شدم
میدونی عزیزم وقتی بابا سرکاره من و شما که تنها میشیم تا زمانی که بیداری از فرصت استفاده می کنم و ازت عکس میگیرم
آرشیدای نازم
دیشب ساعت 20:27 سال تحویل شد. شما خواب بودی عزیز مامان.عکست و می ذارم دختر نازم با لباس مخمل قرمزی عزیزم خونه ی مادرجون این عکس و ازت گرفتم خوابالوی مامان.
الانم روی شونه ی بابامحمدت سرت و گذاشتی و داری این طرف و اون طرف و نگاه می کنی.فدات بشم ناناز من.
سلام دختر نازم
راستشو بخوای رمزمو فراموش کرده بودم و نتونستم وارد شم و واست بنویسم.
اول بهمن ساعت پنج و پنجاه و پنج دقیقه بدنیا اومدی کوچولوی نازم. عجله داشتی چون وقتش نبود به این زودی بیای گل مامان.
این اولین عکسیه که ازت گرفتن.ببین چه ناز لالا کردی دختر م م م.
اسمتو گذاشتیم آرشیدا
قربون آرشیدای نانازم بشمممممممم
عزیز مامان
دیروز یعنی شانزدهم آبان ماه 92 ،شش ماهه شدی. دلم می خواد هرچه زودتر ببینمت .سه ماه دیگه به امید خدا بدنیا میای و صورت ماهت و می بینم.
راستی از سیسمونیت بگم،هم مادرجونت و هم بی بی جونت واست گل کاشتن. دست هردوشون درد نکنه.
می دونی که ارکیده خیلی دوست دارم.این گل رو تقدیم تو کوچولوی نازم می کنم.
دختر نازم
این وبلاگ و برای تو ساختم تا بدنیا که اومدی و بزرگ شدی بخونی
اسمشو گذاشتم ما 3 تا . من و تو و بابایی
عزیز دلم چون عکسی ازت ندارم گل و ازم قبول کن تا زمانی که بدنیا بیای.راستی یادم رفت بهت بگم، الان 5 ماه و 11 روزته.